ميفهمد نمرهي امتحان زبانم كم شده و ميفهمد با رانندهي تاكسي دعوايم شده. ميفهمد از بستنيخوردنهاي روزهاي اول تابستان چاق شدهام و كلافهام.
ميفهمد كه هر لحظه ممكن است بزنم زير گريه. همهي اينها را ميفهمد و تا بخواهم لباسهاي بيرون را از تنم بكنم، تا بخواهم زبان باز كنم به شكايت و غرغر با يك ليوان جلويم ايستاده است.
صداي تلقتلق يخ توي ليوان خنكم ميكند انگار، اين صدا و آن دانههاي كوچكِ سياهِ معلق در آب. تخم شربتي است. تجويز مادربزرگم براي گرمازدگي و تشنگي.
خودم ميدانم كه به خاطر دانههاي ژلاتينياش احساس سيري ميدهد و براي رژيم لاغري خوب است، اما ميخواهم بگويم شكر نميخورم كه ميگويد با عسل درست كردهام. بخور مادر، گرما كلافهات كرده است. عقلت درست كار نميكند!
عقل كار نكردن اصطلاح خودِ خودش است كه معتقد است كه وقتي آدم دردي داشته باشد، عقلش درست كار نميكند! براي همين است كه براي هر درد و و براي هر مشكلي درماني دارد.
ميداند بايد به مامان هميشه نگرانم، دمنوش گلگاوزبان بدهد و به خالهي عصبيام شربت گلاب و به دايي كمخوابم دمنوش بهارنارنج. و همين حالا اگر در باز شود و دخترخالهي لاغرمردنيام از در بيايد تو، به او يك ليوان شربت خاكشير ميدهد كه هم خنككننده است و هم اشتهاآور.
سر ميكشم. شيريني عسل و ترشي آبليمو دهانم را پر ميكند. دانههاي ليز تخمشربتي توي دهانم بازي ميكند و فكرم مي رود پي بازي اين دانهها. ميخواهم زير دندان نگهشان دارم. نميشود. فرار ميكند و از گلويم سر ميخورد پايين.
ناگهان همهچيز آسان ميشود. فكر ميكنم نمرهي كلاس زبانم آنقدرها هم فاجعه نشده و تحمل گرما آنقدرها هم سخت نيست و دعوايم با راننده خيلي مسخره بوده است.
و فكر ميكنم اي كاش همهي آدمها مادربزرگي داشتند كه دردشان را ميفهميد و با يك ليوان شربت خنك خشمشان را ميشست. آنوقت ديگر اين همه جنگ نبود.
نظر شما